داشتم به اسمارتیز های رنگارنگ توی دستم نگاه میکردم و فکر میکردم که کدام یک به رنگ نارنجیِ شبرنگِ ناخن

هایم می آیدکه به ذهنم زد چند خطی بنویسم..

دامنه ی اختیار ما آدم ها خیلی وسیع تر از حدی است که تصور میکنیم ما میتونیم به راحتی هر چه تمام تر پست

ترین و بی ذات ترین آدم باشیم میتونیم با دستای خودمون خودمون رو بدبخت کنیم و میتونیم چیزهای زیادی رو

امتحان کنیم که ارزشش رو وقتی میشه فهمید که نتیجه اش داره جلو چشمون رژه میره..این اختیارِ خطرناکی که

ما در دست داریم به نسبت شرایطی که توش هستیم قالبیت تلنگر خوردنُ داره..مثلا برای شخص من حکومتِ

فعلی،شرایط زندگی شهری ، خانواده ی مذهبی و ادامه ی ماجراهای داشتنِ خانواده ی مذهبی تلنگر های

بزرگی به اختیارم بوده..خوب یا بد  من با این تلنگرها اختیارم رو محدود کردم و کم کم به بعضی چیزها عادت

کردم..سه کلمه ی مهم در ذهن من همین ها هستند..اختیار ، محدودیت و عادت و  البته کلمه ی چهارم باور

های مذهبی ام..که خوب اگر بخواهم در حد علوم دبستان مثالی زده باشم که اختیارم مایع باشدُ محدودیتم

جامد و عادتم گاز،باورهای مذهبی ام چیزی است که در فرایند ماهیانه ی ذهنم در حالت مایع و جامد و گاز طبقه

بندی میشود..

راستش من فکر میکنم که ما آدم ها اگر فکر کنیم دنیایمان را شبیه تئاتری خواهیم دید که من دیشب دیدم:

دنیای جنگ آمیزِ آدم های دیوانه ای که در سایه ها و نورهای شگفت آور به دنبال پروانگی جان میدهند

دنیایی تنها  که با تار های عنکبوتی محصور شده

دنیایی که همه در فکر هایشان غرق شده اند

و فقط یک صدا است که گرم و لطیف از بهاری دلنشین میگوید..


*نام تئاتر